دوستان سلام. من مادرم از سال 87 تا الان همه با پسر همسایه مون که تو یه آپارتمان بودیم در ارتباط بود ولی به ما گفته بود که اون پسره خواستگار خواهرم هست. هرشب با گوشیش به پسره پیام میداد و باهاش چت میکرد.. ولی ما هیشکدوم نمیدونستیم... پسره 25 سالش بود مادر منم 42 سال... من بارها به خاطر اون پسره اذیت شدم و به بدترین شکل چوب خوردم اما نمیدونستم به خاطر اونه.... مادرم هروقت باش دعواش میشد سر من خالی میکرد.... پدر و مادر پسره بعد یه مدتی شهرمارو ترک کردند ولی چون پسره تو شهر ما دانشجو بود نرفت... مارم من رو هرروز صبح بیدار میکرد میگفت بیا این غذارو بگیر بده بهش.. منم وقتی ازش میپرسیدم چرا میگفت چون فکر میکنم توهم مثل اون دانشجو میشی و یه مادری میاد به تو غذا میده!!!! نگاه کنین چه قدر این آدم گرگه....خلاصه من هرروز صبح باید واسه این حرامزاده غذا میبردم اون موقع 11 سالم بود.. بعد چند هفته پسره خونشو عوض کرد و رفت یه جا دیگه... گاهی اوقات مادرم شبا دیر میومد خونه و ما نگران میشدیم اما چون بش اعتماد داشتیم و به هیچ وجه به ذهنمون نمیرسید که این خیانت کنه، شک نکردیم... تا اینکه من یه شب تعقیبش کردم دیدم رفت داخل یه خونه منم همونجا منتظر بودم دیدم ساعت 11 شب اومد بیرون... از اون موقع به بد خیلی شک کردم (من فقط 11-12 سالم بود) موضوع رو با خالم در میان گذاشتم از دست من عصبانی شد و گفت مادرت هر کاری کنه این یکی کارو نمیکنه و به من گفت به پدرت چون قتل و خونریزی پیش میاد... منم هیچی نگفتم... دوستان پسره درسش تموم شد رفت به شهر خودشون اما مدام به بهانه ای نکه خواستگار خواهرمه میامد شهر ما... یکبار پدرم رفته بود تهران و این پسره اومد شهر ما... مادرم به من گفت این هیچ جا نداره بش بگو بیاد پیش ما دقیقا تاریخشم یادمه 4 تیر سال 89... منم پسر رو دعوت کردم اوم خونه ما.... بخدا الان که دارم فکر میکنم دارم آتش میگیرم... آخه چقدر یه آدم میتونه کثیف باشه ببینین چجوری منو خر کرد... دوستان خیلی چیزای دیگه هم پیش اومد اما اصلا نفمیدیم قضیه چیه... سال نود مادرم به واسته کاری که داشت اومد تو یکی از این کشورای اروپایی و اونجا موند... بعد یکسال من رفتم پیشش .. 6 ماه بعدم اون پسره اومد... خاله منم اینجا زندگی میکنه با بچه اش(که متاهله) و همسرش.... بعد از اون خواهرم و پدرم اومدن.... دوستان من تو این 3-4 ساله بدترین بلاها سرم اومد... کلی شبا خیابون خوابیدم و خلاصه به ناحق نابود کردن منو... اما من نشستم به کوب درسام رو خوندم تا اینکه پدر و مادرم خوشحال شن.... تابستون 93 بود که من اومدم گوشی مادرم رو چک کردم دیدم پسره بش پیام داده که عزیزم بت نیاز دارم... من دیوانه شدم رفتم با داد و فریاد به مادرم گفتم اونم هل شد اما اینقدر با مهارت منو گولم زد که نگو. به من گفت اون اینجا هیش************و نداره و تنهاست و منو مثل مادرش میبینه و واسه همین به من نیاز داره و....... خیلی شک کردم.... چهارشنبه سوری همون سال یعنی حدود 6 ماه بعد، تو ماشین مادرم ضبط صوت گذاشتم... مادرم با ماشینش رفت و با اون پسره یه حرفایی از پشت تلفن زد که نگو... من وقتی رفتم ضبط صوت رو برداشتم و گوش کردم سکته کردم... واقعا داشتم دیوونه میشدم... داشتم دعا میکردم که خواب بوده باشم.... مادرم به همه ما خیانت کرد.... من به مادرم گفتم قضیه و از اون موقع تا الان که حدود 3 ماه میشه کلی باش درگیری داشتم و بارها برخورد فیزیکی باش کردم.... اونم به غلط کاری افتاده و کلی پشیمونه ولی خوب یه حسی داره بم میگه فیلمشه... یعنی حتی اگه راست بگه بازم باورم نمیشه چون 7 سال هممونو خر کرد..... بخدا چنان گرگی این هست اگه بیافته تو یه گله تمام گوسفند ها رو میخوره چوپانه هم هیچی نمیفهمه.... هرروز بش میگم آدرس اون پسررو بده تا دهنشو بیارم پایین ولی میگه نه تو آینده ات خراب میشه و.... خلاصه تا حدود یک ماه بش فرصت دارم که آدرسشو بده وگرنه کاری میکنم که خودش بره ایران و سنگسار شه.... دوستان توروخدا کمک کنین... بخدا من باوجود اینکه تو اروپا هستم تاحالا به یه دختر قدم هم نزدم، شماره ندادم و اصلا هیچوقت خدا شاهده کار بدی نکردم.... آخه چرا این بلا باید به سرم بیاد پدرم اگه بدونه خون به پا میشه.... مادرم بارها این پسررو آورد پیش پدرم و پسره با پدرم کلی صمیمی شد ( به بهانه اینکه خواستگار خواهرمه) آخه کجای دنیا اینجور چیز دیده.... پسره بار اومد تو اتاق من خوابید من اصلا اعصابشو نداشتم ولی جرات نداشتم حرفی بزنم چون مادرم تهدید کرده بود اگه کاری کنی من برای همیشه میرم.... دوستان من تو فکر اینم که این پسررو که قاچاق اومده اینجا اما ویزای 5 ساله گرفته لو بدم و بره ایران....وای اگه بره ایران قطعه قطعه اش میکنم... گوشتشو کباب میزنم.... میخوام با یه مشاور حقوقی صحبت کنم تا ببینم این راه امکان پذیر هست یا نه... من دیگه از همه چی بریدم.. کلی امید و آرزو داشتم ولی همشون برباد رفت.... دوستان به نظرتون چی کنم تو این غربت لعنتی که پر از فساده.....